فال حافظ تو در این لحظه:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بیهنر افتد نظر به عیب کند
تفسیر:
بیش از حد به هدف خود وابسته شده اید و به هر قیمتی می خواهید آن را به دست آورید، البته با سرعت عمل و پشتکار می توانید به اهداف خود دست پیدا کنید اما فراموش نکنید تا مهر تایید خداوند به کارهای شما زده نشود و به لطف او چشم نداشته باشید نمی توانید به سر منزل مقصود برسید.
رقیبان در کمین هستند و قصد پیشی گرفتن از شما دارند، باید هوشیار باشید. موردی سبب ناراحتی شما شده اما نباید امید خود را از دست بدهید، شکست مقدمه پیروزی می باشد.
متن کامل غزل: اینجا
______________________________________
رازها و فال های بیشتر از حضرت حافظ:
فال حافظ : دو بیت + نا امیدی دردی دوا نخواهد کرد
فال حافظ : دو بیت + دشمنان به دنبال صدمه زدن به شما هستند
فال حافظ : دو بیت + از در صلح و آشتی با دیگران درآیید
فال حافظ : دو بیت + دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
فال حافظ : دو بیت + ملاقات مهمی در پیش دارید
فال حافظ : دو بیت + به توانایی های خود اعتماد کنید
فال حافظ : دو بیت + گاهی در اوج هستید و گاهی در قعر چاه
فال حافظ : دو بیت + شادی ها ماندگار نیستند
فال حافظ : دو بیت + مهربانی شما زبانزد عام و خاص است
فال حافظ : دو بیت + سعی کنید دوست را از دشمن بشناسید
فال حافظ : دو بیت + سرعت عمل و دوراندیشی داشته باشید
فال حافظ : دو بیت + غرور کاذب عاقبت خوشی برای شما ندارد
فال حافظ : دو بیت + روزهای خجسته ای در پیش دارید
زندگى شخصى حافظ
بخشی از مقاله دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
از زندگى شخصى حافظ چیزى نمى دانیم؛ علتش این است که کنجکاوى براى ثبت جزئیات زندگى بزرگان، آن مقدار که در نزد خارجىها هست، در ایران وجود نداشته است.
در ایران اثر شخص بیشتر از زندگى شخص مهم است. این جزو سیره و عادت ایرانىهاست که به زندگىشخصى گوینده یا عالِم توجه نداشته باشند، همانطور که اطلاعات اندکى از زندگى ابنسینا و رازى و فردوسى داریم. اگر اینان خودشان به چیزى اشاره نمى کردند، دیگران معمولا از سرش مى گذشتند.
حافظ هم از این نوع است. اشاره هاى بسیار اندکى به زندگى خود دارد، از جمله اینکه فرزندش در کودکى مرده است یا به فقر خویش اشاره مى کند و امیدهایى که داشته و چیزهایىرکه او را شاد یا غمگین مى کرده.
از اینها که بگذریم، دیگر چیزى از زندگى او استنباط نمى شود. مسلماً زندگى فقیرانه اى داشته، اما نه اینکه محتاج باشد: وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید! خارج از این موارد، دیگر اطلاعى از زندگى او نداریم.
حافظ در عصر خودش هم شاخص بود، هم نبود. شاخص بود، چون از اول جوانى در مجلس قوام الدین حسن ـ مستوفى شیراز ـ حضور مى یافت. او مرد ثروتمندى بوده که مجالسی ترتیب مى داد و نخبگانى در آن شرکت مى جستند. حافظ دورانى را به این صورت گذراند.
بعد هر چه جلوتر مى آید، زندگى برایش سخت تر مىشود.دوره مبارزالدین دورهاى دشوار بود. شیراز درهم و عبوس بود و به اصطلاح امروزى، حکومت پلیسى بر سر کار بود و گزمه ها و شبگردها مزاحم مردم مى شدند.
تا دوران شاه شجاع مى رسد که مقدارى معتدلتر بود و آزادى و گشایشى در کار آمد. طبق روایتهاى خودش شبها بیدار بود، از ورد سحرى حرف مى زند.
حافظ گوشه نشین بود، درست برعکس طبیعت سعدى. حادثهجو نبود. زندگى آرام همراه با گوشهنشینى را مى پسندید. سفرى نکرده است جز به یزد که از آن پشیمان شد و زود برگشت و بقیه عمرش را در شیراز گذراند.
فردی درونى است و هر چه بیان کرده، از سرچشمه درون خود و تفکر و شنیده ها و خوانده هایش است. همان مقدار تماسى که با مردم داشته و کتابهایى را که مى خوانده، همه را در درون خودش به چکیده فکرى تبدیل مىک ند و در غزل جاى م ىدهد.
واقعا سرچشمه حافظ درون خودش است. این هم البته روشى است. اشخاص عادتاً از تجربه هاى زیاد و سفرها و معاشرتهاى فراوان دانش مى اندوزند و این اطلاعات را به کار مى گیرند. حافظ از نوعى دیگر است. دریافت و شم بسیار نیرومندى داشت که به هر چه برمى خورد، جوهرهاش را بیرون مىکشید و در شعر به کار مى برد.
«حافظ» حافظ قرآن بود. حافظهاى دیگرى هم بودند، خود او چندین جا به این موضوع اشاره دارد و مىگوید: «هر چه کردم، همه از دولت قرآن کردم» یا به دعاهاى سحرى و قرآنخوانى هاى شبانۀ خود بارها اشاره دارد. او مسلماً در جوانى قرآن را حفظ کرده بود و پیوسته مى خواند و از آن الهام مى گرفت.
تصریح مىکند: من قرآنخوان هستم، حافظ قرآنم، پایبند اصول دینم، دست از سرم بردارید! ما درست نمى دانیم که حافظ این حرفها را تا چه اندازه از روى عقیده مى زند یا از روى مصلحت اندیشى.
از سوى دیگر از لحاظ بلاغى، قرآن سرمشق بزرگی براى وى بود؛ فصاحت قرآن و حالت تأثیرگذارانهاش او را در شاعرى یارى مى کرد. حافظ به «تفسیر کشّاف» هم اشاره دارد که تفسیری بلاغى است؛ بنابراین سرمشق شاعرى اش بیش از هر چیزى، قرآن است.
حافظ نشان مى دهد که ایرانى در معتقدات خود دستخوش نوسانى است. دورنگى به خرج دادن، تا حدودى از روى ناچارى است تا بتوان در اجتماع زندگى کرد.
رعب عوام همیشه بر آسمان فکر ایرانى سایه افکنده بوده است. خواص همیشه در ابراز نظراتشان احتیاط به خرج داده اند و این به علت ترس از عوام است.
اینکه حافظ مى گوید: «من نه آنم که ز ابناى عوام اندیشم»، نشان مى دهد این حالت ترس وجود داشته است. مى توان یقین کرد که اگر در جامعه اى ریا جریان داشته باشد، انسان خواه ناخواه ریاورز مى شود و گونه هاى ریا را دیدن و هر روز دیدن، شخص را «ریاشناس» مى کند.
حافظ ریاشناس بزرگی است. به همین جهت یکى از عظیمترین مفاهیم شعرى او «ریا»ست. او مى کوشد ریا را افشا کند. ریا دردى است که همواره در جامعه حضور داشته و تقریباً غزلى از حافظ را نم ىتوان یافت که اشاره اى به آن نشده باشد.
ریاشناسى و ریاستیزى حافظ، محصول بخش بزرگى از تاریخ است؛ اما در آن دوره شدیدتر بود. ریا در دوره هاى مختلف ضعف و شدت داشته و شیراز آن زمان گرفتار این عارضه بود.
در شیراز دورۀ حافظ این تناقض وجود داشت: از یک سو تظاهر به مذهب و حتى خشکمقدسى و از سوى دیگر گرایش به آزاداندیشى، حتى ولنگارى و عیش و نوش.
هواى شیراز و فضایش این خاصیت را داشته که مردم را به زندگى شاد دعوت کند. این حالت در فضاى این شهر بیشتر از شهرهاى دیگر بوده و تاریخ هم این موضوع را تا حدى تأیید مى کند. چنین تناقضى در اجتماع بود و حافظ هم در چنین فضایى زندگى مى کرد: «حافظم در مجلسى، دُردىکشم در محفلى!» گویى از این مجلس خارج مى شده و به آن مجلس مى رفته. مادر «اینجو» ـ اولین پادشاه معاصر حافظ ـ مجالس مذهبی ترتیب میداد و بعدها فاش شد که همو با وزیر وقت ارتباطهایى داشته است؛ هر دو کار را مى کرد! حافظ در جایى مى گوید:
صراحى مى کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمى گیرد!
«دفتر» در اینجا باید کتاب مذهبى باشد. از یک طرف گرایش به شادى و باز بودن و عیش، و از طرف دیگر الزامات زندگى و بستگى اجتماع و بهخصوص ریاورزى حاکمانى که از کمک عوام بهره مند بودند، فضا را دوگانهروى مى کرد و حافظ بیانگر چنین فضایى است.
او در حق خود انصاف مى دهد و بارها مى گوید که بعضى کارها را نمى تواند نکند. اهل انصاف است و هر چه هست، مى گوید. سعدى هم چنین است، ولى هیچ کس بیشتر از حافظ به سرزنش خود نپرداخته. خود را به «شید و رزق» متهم مى کند. چون در چنان اجتماعى به آن ناگزیر است:
سیاهنامه تر از خود کسى نمىبینم
عجب که چون قلمم دود دل به سر نرود
در کار حافظ صداقتی وجود دارد که حرفش را دلنشین مى کند. البته طرز گفتن هم مهم است، و الا حرف تازه اى وجود ندارد. همه حرف ها گفته شده است.