ماجرای ناصر الدین شاه و دختر زیبا در شب عید فطر
ناصر الدین شاه که طبع شاعری داشته شب عید فطر یک دختر زیبا می بیند و از ادامه شعری که می سروده، باز می ماند...

گویند در شب عید فطر ناصرالدین شاه به همراه دیگر مردم به پشت بام رفته بود تا ماه را رویت کند! در این حال یک دختر زیبا از همسایهها بالای پشت بام بود، ناصرالدین شاه به محض دیدن دختر گفت: «در شب عید آن پریرُخ بینقاب آمد برون…» ولی هرچه کرد طبع همایونیاش در گِل گیر کرد و نتوانست ادامه آن را بگوید.
شبی در محفلی در کنار بزرگان داستان آن شب را روایت کرد وگفت:
من شب عید فطر مصرعی گفتم که ادامه آن را نتوانستم بسرایم؛ یکی از حضار گفت: دخترم طبع شعری دارد، بگذارید در این جلسه حضور داشته باشد.
با نظر مثبت ناصرالدین شاه، دختر پشت پرده آمد و ادامه این مصرع را اینگونه سرود: «ماه میجستند مردم آفتاب آمد برون.» از قضا دختر پشت پرده همان دختری بود که به پشت بام آمده بود.
در شب عید آن پری رُخ بی نقاب آمد برون
ماه می جستند مردم آفتاب آمد برون