
میان افسردگی و بیتفاوتی کامل نسبت به زندگی تفاوت زیادی وجود دارد. بسیاری از مردم این دو حالت را یکی میدانند، اما تفاوت واضحی میان آنها هست. در ادامه این مطلب با تفاوت افسردگی و بی تفاوتی آشنا خواهید شد.
به گزارش چشمک، افسردگی یک اختلال روانی است که با احساسات مداوم غم و بیعلاقگی نسبت به فعالیتها مشخص میشود. در حالی که بیتفاوتی نسبت به همه چیز، بیشتر یک وضعیت احساسی است که فرد نسبت به همه چیز اطرافش بیاعتنا میشود.
در این مقاله، ۸ نشانه واضح در تفاوت افسردگی و بی تفاوتی را بررسی میکنیم که نشان میدهد ممکن است فردی افسرده نباشد، بلکه فقط دیگر برایش هیچ چیز مهم نیست. تشخیص این نشانهها مهم است، چون هر یک از این وضعیتها به حمایت و برخورد متفاوتی نیاز دارند. با ادامه مطلب همراه باشید تا درک بهتری به دست آورید.
نبود شور و شوق
هیچ احساسی مانند علاقهمند بودن به چیزی نمیتواند به ما هدف، انگیزه و احساس رضایت بدهد.
اما وقتی آن جرقه از بین میرود چه میشود؟ وقتی دیگر هیچ چیزی شما را هیجانزده نمیکند چه باید کرد؟
این یکی از واضحترین نشانههایی است که فرد افسرده نیست فقط دیگر برایش چیزی مهم نیست. ممکن است غمگین یا ناراحت به نظر نرسند، اما اشتیاقی که زمانی برای کارها یا چیزهایی داشتند، از بین رفته است.
این بیعلاقگی فقط محدود به یک یا دو حوزه نیست؛ بلکه به همه جنبههای زندگی کشیده میشود، از سرگرمیها گرفته تا روابط شخصی و اهداف کاری.
تشخیص این علامت مهم است، زیرا میتوان به فرد کمک کرد تا دوباره دلیل و هدفی برای اهمیت دادن پیدا کند. ولی یادتان باشد که هدف، وادار کردن آنها به احساس چیزی نیست؛ بلکه کمک به یافتن انگیزهای تازه است.
بیتوجهی به مسئولیتها
من خودم این نشانه را تجربه کردهام. زمانی آنقدر overwhelmed بودم که دیگر اهمیتی نمیدادم. نه به خاطر افسردگی، بلکه نوعی بیتفاوتی مطلق نسبت به مسئولیتهایم بود.
مثلاً قبلاً هیچ وقت موعد تحویل کاری را از دست نمیدادم. اما در آن دوران کارها را به تعویق میانداختم یا کلاً انجام نمیدادم. تماسها را جواب نمیدادم، کارهای خانه را رها میکردم، حتی پرداخت قبضها را فراموش میکردم.
نه ناراحت بودم، نه افسرده. فقط هیچ چیز برایم اهمیت نداشت.
اگر میبینید کسی بدون دلیل خاصی به طور مداوم مسئولیتهایش را نادیده میگیرد، ممکن است بیشتر از تنبلی یا اهمالکاری باشد، شاید فقط دیگر برایش چیزی مهم نیست.
کنارهگیری از فعالیتهای اجتماعی
ما انسانها ذاتاً موجوداتی اجتماعی هستیم. حتی کسانی که درونگرا هستند هم به سطحی از تعامل اجتماعی نیاز دارند تا حال روحیشان را حفظ کنند.
اما وقتی فردی دیگر به هیچ چیز اهمیت نمیدهد، ممکن است از فعالیتهای اجتماعی فاصله بگیرد. دعوتها را رد کند، در جمعها شرکت نکند، یا حتی خودش را از دوستان و خانواده جدا کند.
جالب اینجاست که یک مطالعه در Journal of Personality and Social Psychology نشان داد که کسانی که خود را منزوی میکنند، تعاملات اجتماعی را سنگین و بیفایده میبینند. این یک نشانه روشن از بیتفاوتی نسبت به اطرافیان و همه چیز است.
اگر متوجه این کنارهگیری اجتماعی در کسی شدید، ممکن است زمان آن رسیده باشد که برای حمایت به او نزدیک شوید.
بیتوجهی به مراقبت شخصی
بهداشت شخصی و رسیدگی به خود بخش اساسی از زندگی روزمره ماست. اینها فقط برای سلامت نیستند، بلکه باعث میشوند احساس بهتری نسبت به خودمان داشته باشیم.
وقتی فردی دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد، این مراقبتهای اولیه ممکن است رها شوند. ممکن است بهداشت فردی را رعایت نکند، به ظاهر و لباسهایش بیتوجه شود، یا آرایش و پیرایشش را رها کند.
این بیتوجهی بهخاطر تنبلی یا کمبود وقت نیست. بلکه بازتابی از بیتفاوتی به سلامت و عزت نفس خودش است. اگر این تغییرات را در کسی میبینید، میتواند نشانهای باشد از اینکه او دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد.
بیواکنشی احساسی
همهی ما روزانه طیفی از احساسات را تجربه میکنیم — شادی، غم، عصبانیت، تعجب، ترس — همین احساسات ما را به انسان تبدیل میکنند.
اما تصور کنید به هیچکدام از این احساسات واکنشی نداشته باشید. تصور کنید آنقدر بیتفاوت شده باشید که دیگر چیزی شما را تحت تأثیر قرار ندهد.
این حالت اغلب زمانی پیش میآید که فرد دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد.
ممکن است سرد یا دور به نظر برسد، اما نه به این دلیل که سنگدل است؛ بلکه چون نسبت به احساسات خودش و دیگران واکنشی نشان نمیدهد.
مشاهده چنین حالتی در عزیزانتان دردناک است. مثل این است که دارید کسی را از دور تماشا میکنید که آرام آرام دور میشود و نمیتوانید به او نزدیک شوید. اما به یاد داشته باشید، تشخیص این نشانه اولین قدم برای کمک کردن است.
نداشتن انگیزه
یادم میآید زمانی فهرستی بلند از اهداف داشتم. پرانرژی بودم، جاهطلب و آماده فتح دنیا. اما بعد، چیزی درونم تغییر کرد.
یک روز از خواب بیدار شدم و هیچ چیزی احساس نمیکردم. نه انگیزه، نه بلندپروازی، نه اشتیاق. اهدافم برایم بیمعنا شده بودند و حتی قدمهای رسیدن به آنها بیاهمیت بودند.
انگار کلیدی درونم خاموش شده بود. نه افسرده بودم، نه غمگین. فقط بیتفاوت.
نداشتن انگیزه از نشانههای رایجِ بیاهمیت شدن همه چیز است. اگر کسی را میبینید که دیگر هیچ انگیزهای برای پیگیری کارهایش ندارد، شاید فقط دیگر برایش چیزی مهم نیست.
ناتوانی در لذت بردن
همهی ما کارهایی داریم که از آنها لذت میبریم: خواندن کتاب، پیادهروی، بازی کردن، یا حتی نوشیدن یک فنجان قهوه.
اما وقتی کسی دیگر به چیزی اهمیت نمیدهد، معمولاً از این کارهای ساده هم لذت نمیبرد. چیزهایی که زمانی خوشحالش میکردند، حالا دیگر بیمعنا به نظر میرسند.
این بیلذتی فقط محدود به سرگرمی نیست. به همهی جنبههای زندگی کشیده میشود. اگر چنین تغییری را در کسی مشاهده کردید، ممکن است نشانهای از بیاهمیتی کامل باشد.
تغییر در الگوی خواب و تغذیه
شاید مهمترین نشانه، تغییر ناگهانی در الگوی خواب و غذا خوردن باشد. خواب و غذا از نیازهای اولیهی انسانیاند. اما وقتی کسی دیگر به هیچ چیز اهمیت نمیدهد، حتی این نیازهای پایه هم بیاهمیت میشوند.
ممکن است خیلی زیاد بخوابد یا خیلی کم. غذا نخورد یا بیشازحد بخورد. این تغییرات لزوماً نتیجهی افسردگی یا استرس نیستند، ممکن است نشانهای از بیتفاوتی کامل نسبت به سلامت و زندگی خودشان باشند.
اگر چنین تغییراتی را در کسی مشاهده کردید، آن را ساده نگیرید. ممکن است نشانهای از یک وضعیت عمیقتر باشد.
سخن پایانی
درک لایههای رفتاری و احساسی انسانها کار سادهای نیست. اما شناخت این نشانهها از بیتفاوت شدن نسبت به زندگی، قدمی ضروری است.
به یاد داشته باشید: هدف، برچسب زدن یا قضاوت نیست. هدف، شناخت وضعیت فرد و تلاش برای حمایت از اوست.
روانشناس استنفورد، جمیل زَکی، میگوید:
«همدلی، انتخابی است که میکنیم تا خود را به دیگران نزدیک کنیم. “چرای” این انتخاب، نیازی اساسی برای ارتباط انسانی است.»
وقتی با کسی روبهرو میشوید که دیگر برایش چیزی مهم نیست، بهترین ابزار شما، همدلی است. با دیدن این بیتفاوتی بهعنوان یک نشانه از نیاز به درک و حمایت، میتوانیم شروع به کمک به او کنیم.
در مسیر زندگی، گاهی راه بسیار طولانی و خستهکننده میشود. اما با درک، صبوری و همدلی، میتوانیم به یکدیگر کمک کنیم که همچنان به راهمان ادامه دهیم.
لطفا به این مطلب امتیاز دهید