فال حافظ تو در این لحظه از زندگی ات:
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش
عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
تفسیر:
از دیگران انتظار داری حال آن که هر آنچه نیاز داری، در وجودت خودت هست؛ از هیچ کس هیچ انتطاری نداشته باش، به خودت جرأت بده و تحولی بزرگ در زندگی ات رقم بزن. بر خدا توکل کن و از ریسک هوشمندانه نترس.
متن کامل غزل فالت اینجاست: کلیک کن.
**************
رازها و فال های بیشتری برای خودت یا دیگران می خواهی؟
این چند فال زیبای حافظ را از دست مده:
فال حافظ ؛ دو بیت + دو سطر تفسیر زیبا (۲۱ فروردین)
فال حافظ ؛ دو بیت + دو سطر تفسیر هشدارگونه (۲۰ فروردین)
فال حافظ : دو بیت + دو سطر تفسیر آموزنده (۱۹ فروردین)
فال حافظ : دو بیت + دو سطر تفسیر به زبان ساده (۱۸ فروردین)
فال حافظ : دو بیت + دو سطر تفسیر آگاهی بخش (۱۷ فروردین)
فال حافظ : دو بیت + دو سطر تفسیر گویا (۱۶فروردین)
فال حافظ : دو بیت + دو سطر تفسیر کاربردی (۱۵ فروردین)
فال حافظ : دو بیت + دو سطر تفسیر ساده (۱۴ فروردین)
_________________________________________________
زندگى شخصى حافظ
بخشی از مقاله دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
از زندگى شخصى حافظ چیزى نمى دانیم؛ علتش این است که کنجکاوى براى ثبت جزئیات زندگى بزرگان، آن مقدار که در نزد خارجىها هست، در ایران وجود نداشته است.
در ایران اثر شخص بیشتر از زندگى شخص مهم است. این جزو سیره و عادت ایرانىهاست که به زندگىشخصى گوینده یا عالِم توجه نداشته باشند، همانطور که اطلاعات اندکى از زندگى ابنسینا و رازى و فردوسى داریم. اگر اینان خودشان به چیزى اشاره نمى کردند، دیگران معمولا از سرش مى گذشتند.
حافظ هم از این نوع است. اشاره هاى بسیار اندکى به زندگى خود دارد، از جمله اینکه فرزندش در کودکى مرده است یا به فقر خویش اشاره مى کند و امیدهایى که داشته و چیزهایىرکه او را شاد یا غمگین مى کرده.
از اینها که بگذریم، دیگر چیزى از زندگى او استنباط نمى شود. مسلماً زندگى فقیرانه اى داشته، اما نه اینکه محتاج باشد: وظیفه گر برسد، مصرفش گل است و نبید! خارج از این موارد، دیگر اطلاعى از زندگى او نداریم.
مى دانیم که زنى داشته و فرزندى و خانه اى محقر و تعدادى کتاب. به طور کلى زندگى ساده و فقیرانه اى داشت. زمانى درسى مى داد. گویا عواید موقوفاتى هم بوده که به کسانى که مدرسان پرداخت مى شد.
حافظ در عصر خودش هم شاخص بود، هم نبود. شاخص بود، چون از اول جوانى در مجلس قوام الدین حسن ـ مستوفى شیراز ـ حضور مى یافت. او مرد ثروتمندى بوده که مجالسی ترتیب مى داد و نخبگانى در آن شرکت مى جستند. حافظ دورانى را به این صورت گذراند.
بعد هر چه جلوتر مى آید، زندگى برایش سخت تر مىشود.دوره مبارزالدین دورهاى دشوار بود. شیراز درهم و عبوس بود و به اصطلاح امروزى، حکومت پلیسى بر سر کار بود و گزمه ها و شبگردها مزاحم مردم مى شدند.
تا دوران شاه شجاع مى رسد که مقدارى معتدلتر بود و آزادى و گشایشى در کار آمد. طبق روایتهاى خودش شبها بیدار بود، از ورد سحرى حرف مى زند.
حافظ گوشه نشین بود، درست برعکس طبیعت سعدى. حادثهجو نبود. زندگى آرام همراه با گوشهنشینى را مى پسندید. سفرى نکرده است جز به یزد که از آن پشیمان شد و زود برگشت و بقیه عمرش را در شیراز گذراند.
فردی درونى است و هر چه بیان کرده، از سرچشمه درون خود و تفکر و شنیده ها و خوانده هایش است. همان مقدار تماسى که با مردم داشته و کتابهایى را که مى خوانده، همه را در درون خودش به چکیده فکرى تبدیل مىک ند و در غزل جاى م ىدهد.
واقعا سرچشمه حافظ درون خودش است. این هم البته روشى است. اشخاص عادتاً از تجربه هاى زیاد و سفرها و معاشرتهاى فراوان دانش مى اندوزند و این اطلاعات را به کار مى گیرند. حافظ از نوعى دیگر است. دریافت و شم بسیار نیرومندى داشت که به هر چه برمى خورد، جوهرهاش را بیرون مىکشید و در شعر به کار مى برد.
«حافظ» حافظ قرآن بود. حافظهاى دیگرى هم بودند، خود او چندین جا به این موضوع اشاره دارد و مىگوید: «هر چه کردم، همه از دولت قرآن کردم» یا به دعاهاى سحرى و قرآنخوانى هاى شبانۀ خود بارها اشاره دارد. او مسلماً در جوانى قرآن را حفظ کرده بود و پیوسته مى خواند و از آن الهام مى گرفت.
به نظر مى آید تکرارى که حافظ از نام قرآن مى کند، یک مقدارى مصلحتى است تا از گزند مدعیان و بدگویان در امان بماند؛ یعنى به آنها بفهماند این طورى که شما به من ایراد مى گیرید و در مبانى اعتقادى من شک مىک نید، نیست، من کسى هستم که حافظ قرآنم؛ قرآن را شفیع مى گیرد تا بفهماند آنگونه که مدعیانش فکر مى کنند، نیست.
تصریح مىکند: من قرآنخوان هستم، حافظ قرآنم، پایبند اصول دینم، دست از سرم بردارید! ما درست نمى دانیم که حافظ این حرفها را تا چه اندازه از روى عقیده مى زند یا از روى مصلحت اندیشى.
از سوى دیگر از لحاظ بلاغى، قرآن سرمشق بزرگی براى وى بود؛ فصاحت قرآن و حالت تأثیرگذارانهاش او را در شاعرى یارى مى کرد. حافظ به «تفسیر کشّاف» هم اشاره دارد که تفسیری بلاغى است؛ بنابراین سرمشق شاعرى اش بیش از هر چیزى، قرآن است.
حافظ نشان مى دهد که ایرانى در معتقدات خود دستخوش نوسانى است. دورنگى به خرج دادن، تا حدودى از روى ناچارى است تا بتوان در اجتماع زندگى کرد.
رعب عوام همیشه بر آسمان فکر ایرانى سایه افکنده بوده است. خواص همیشه در ابراز نظراتشان احتیاط به خرج داده اند و این به علت ترس از عوام است.
اینکه حافظ مى گوید: «من نه آنم که ز ابناى عوام اندیشم»، نشان مى دهد این حالت ترس وجود داشته است. مى توان یقین کرد که اگر در جامعه اى ریا جریان داشته باشد، انسان خواه ناخواه ریاورز مى شود و گونه هاى ریا را دیدن و هر روز دیدن، شخص را «ریاشناس» مى کند.
حافظ ریاشناس بزرگی است. به همین جهت یکى از عظیمترین مفاهیم شعرى او «ریا»ست. او مى کوشد ریا را افشا کند. ریا دردى است که همواره در جامعه حضور داشته و تقریباً غزلى از حافظ را نم ىتوان یافت که اشاره اى به آن نشده باشد.
ریاشناسى و ریاستیزى حافظ، محصول بخش بزرگى از تاریخ است؛ اما در آن دوره شدیدتر بود. ریا در دوره هاى مختلف ضعف و شدت داشته و شیراز آن زمان گرفتار این عارضه بود.
در شیراز دورۀ حافظ این تناقض وجود داشت: از یک سو تظاهر به مذهب و حتى خشکمقدسى و از سوى دیگر گرایش به آزاداندیشى، حتى ولنگارى و عیش و نوش.
هواى شیراز و فضایش این خاصیت را داشته که مردم را به زندگى شاد دعوت کند. این حالت در فضاى این شهر بیشتر از شهرهاى دیگر بوده و تاریخ هم این موضوع را تا حدى تأیید مى کند. چنین تناقضى در اجتماع بود و حافظ هم در چنین فضایى زندگى مى کرد: «حافظم در مجلسى، دُردىکشم در محفلى!» گویى از این مجلس خارج مى شده و به آن مجلس مى رفته. مادر «اینجو» ـ اولین پادشاه معاصر حافظ ـ مجالس مذهبی ترتیب میداد و بعدها فاش شد که همو با وزیر وقت ارتباطهایى داشته است؛ هر دو کار را مى کرد! حافظ در جایى مى گوید:
صراحى مى کشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتش این زرق در دفتر نمى گیرد!
«دفتر» در اینجا باید کتاب مذهبى باشد. از یک طرف گرایش به شادى و باز بودن و عیش، و از طرف دیگر الزامات زندگى و بستگى اجتماع و بهخصوص ریاورزى حاکمانى که از کمک عوام بهره مند بودند، فضا را دوگانهروى مى کرد و حافظ بیانگر چنین فضایى است.
او در حق خود انصاف مى دهد و بارها مى گوید که بعضى کارها را نمى تواند نکند. اهل انصاف است و هر چه هست، مى گوید. سعدى هم چنین است، ولى هیچ کس بیشتر از حافظ به سرزنش خود نپرداخته. خود را به «شید و رزق» متهم مى کند. چون در چنان اجتماعى به آن ناگزیر است:
سیاهنامه تر از خود کسى نمىبینم
عجب که چون قلمم دود دل به سر نرود
در کار حافظ صداقتی وجود دارد که حرفش را دلنشین مى کند. البته طرز گفتن هم مهم است، و الا حرف تازه اى وجود ندارد. همه حرف ها گفته شده است.
👌🏽👌🏽👌🏽🌹🌹😍❤️