فال حافظ تو در این لحظه (فال حافظ 28 خرداد):
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
صبوری در رنج و سختی ها سرانجام نتیجه خوبی می دهد و شما را به هدفی که می خواهید می رساند. امید خود را از دست ندهید و با دوستان مورد اعتماد مشورت کنید تا بهترین تصمیمات را بگیرید.
از مشکلات و موانع زندگی فرار نکنید بلکه با مقاومت و سماجت از آن ها عبور نمایید. توکل به خداوند از بهترین کارهایی است که در لجظات دشوار زندگی چاره ساز است.
متن کامل غزل: اینجا
______________________________________
رازها و فال های بیشتر از حضرت حافظ:
فال حافظ: دو بیت + صداقت و درستی خود را به دیگران نشان دهید
فال حافظ: دو بیت + تلاش کنید تا نام نیک تان جاودان شود
فال حافظ: دو بیت + روزگار خوش فرا می رسد
حافظ معناگرا
بخشی از مقاله” حافظ و ندای درون مردم” نوشته دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
حافظ به گونه اى است که چند نوع مىتوان از او تعبیر آورد. عدهاى او را مذهبى مىدانند، عدهاى عرفانى مىدانند؛ در مقابل عدهاى او را بىاعتقاد مىدانند و گروهى نیز او را خیامى و خوشگذران به حساب مىآورند.
همه اینها استنباطهایى است که از شعر او مىتوان بیرون کشید. حافظ البته عارفمنش است، ولى عارف یکدستی نیست. مجموعهاى است تلفیقى و چندجانبه. هیچ اندیشهاى را به تنهایى و به طور دربست نپذیرفته است، اندیشههاى گوناگون و گاه متعارض را مطابق طبع خود یافته.
عرفان در زمان حافظ، اندیشه مسلطی بود و او چاشنىهایى بر آن مىافزاید. در عین حال، او انسانى معنوى اندیش است و تفکر مادى را رد مىکند. هم جسم گرا و زیباپرست است و هم خیامى اندیش.
حافظ خودش را «درویش» خطاب مىکند، اما نه به معناى صوفیانه قضیه، بلکه به معناى بىنیاز و آسوده از تعینات دنیوى یا به معناى تهیدست.
اندیشه ها به سراغش مى آیند و مى روند. با هم جمع مى شوند و دوباره پراکنده مى گردند.
لقب «لسان الغیب»ى حافظ سالها بعد به او داده شده است. علتش روشن است؛ بازمى گردد به طرز گفتن او که عبارت است از موسیقى کلام و ابهام در کلمات، سایهروشنها و چندمعنایى بودن سخن، به اضافۀ آهنگ بسیار غنى که در شعر او وجود دارد، و نوع کلماتى که به کار م ىبرد چون قدس، ملکوت، فرشته، آسمان و سایر الفاظى که لاهوتى منش هستند. اینها باعث شده است که پرشى در سخن او احساس شود، و کلام رو به عالم بالا داشته باشد.
کلام دیگران در جاى خود ساکن است، مانند خواجو، سلمان ساوجى، عراقى و دیگران. در آنها معناى ثابتى که مرادشان است، از عبارت گرفته مى شود؛ ولى وراى آن چیزى نیست. در مورد حافظ ترکیب کلام یک مجموعه جنبندگى ایجاد مى کند که رو به صعود دارد. این چیزى است که احساس م ىشود، ولى چندان قابل تشریح کردن نیست.
این ویژگی فقط خاص حافظ است که لفظ و معنا و آهنگ را چنان با هم رایگان کند که حالت فرازمینى در آنها ایجاد شود. مولوى نیز در غزلیات، به سبک دیگرى همین حالت پرّان را پدید مى آورد.
لسان الغیب یعنى معنایى وراى معنا عرضه کردن. لسان الغیب بودن و «فال» به کار افتادن، هر دو با هم هستند؛ براى اینکه هر کسى مى تواند منویات درونى خود را در هر غزلى که از حافظ در برابرش است، بیابد.
گفتار حافظ معمولا نداى امید و ناامیدى است، وعده و وعید، اندوه و شادى، جدایى و وصال، و هر یک از اینها مى تواند به وضع روحى فال گیرنده جواب بدهد. لسان الغیب از جهتى یعنى «غیبگو» و هر غزل حافظ که مفاهیم گوناگونى را در بر دارد، بالاخره یکى از کلماتش مى تواند موافق حال فال گیرنده قرار بگیرد.
موسیقى و اندوه
حافظ و مولوى دو سبک متفاوت دارند. موسیقى حافظ موسیقى حساب شده است، مانند موسیقیدانی که از روى «نُت» آهنگ مى نوازد.
موسیقى کلام مولانا پران و آزاد است و همین حالت طبیعى و نااندیشیده، آهنگ را پدید مى آورد. منظور این است که حافظ ریاضى وار روى موسیقى شعرش کار کرده است، در حالى که مولانا خودجوش و سریع عمل مى کند، ما بیشتر با نوع موسیقى حافظ مأنوس هستیم، در حالى که موسیقى کلام مولوى تنها در حالت هیجانهاى روانى، ما را همراهى مى کند. آهنگهاى مولانا سریعتر از ضربانهاى درونى ماست.
اندوهى که در حافظ وجود دارد، اندوه تاریخ است: اندوه زمان، اندوه زندگى و اندوه مشکلات زندگى. مقالهاى نوشتهام با این عنوان که: «چراحافظ گریه مى کرد؟» حافظ چند جا از گریه خودش یاد کرده است.
او واقعاً مى نشست و گریه مى کرد. مىگوید: «گریه حافظ چه سنجد پیش استغناى دوست؟» این گریۀ تاریخ است و تراکم گرفتارىها و ناکامى هاى قوم ایرانى که جمع شده بود.
گذشته از آن، حافظ مى خواست با گشایش زندگى کند، ولى در فقر به سر مى برد و انواع سرخوردگى هایى که براى یک فرد حساس هست، شامل حال او مى شد: مشکلات خصوصى، خانوادگى، ناهموارى زمان، سبک مایگى و حمق مردم. چیزهاى کوچک و بزرگ، خاصه آنکه حافظ به طور کلى فرد خوشبینى نیست.خود را به «آهوى وحشى» تشبیه مى کند: دو تنها و دو سرگردان، دو بى کس!
ایرانگرایى حافظ
کلمه ایران در شعر حافظ و سعدى و دیگران نیامده است، ولى ایران به طور نامحسوس در سخن حافظ جریان دارد. به همین جهت، دیوان حافظ در واقع شاهنامه دوم است.
در آن روح ایران و گذشته ها و خاطره هاى فراموش شده که تنها در ضمیر ناآگاه ایرانى حرکت مى کرد، حضور دارد. مثالهاى متعددى مى توان زد که یکى از آنها همان پیر مغان است. اسامى شاهنامه اى در دیوان حافظ کم نیست.
این نشان مى دهد که او با شاهنامه آشنا بوده و آن را بارها خوانده بوده. نوعى حسرت ایران گذشته در حافظ محسوس است و ارتباط بین جام جم و جام باده و جام جهان بین یعنى جام دانایى، معنى دار است، به عنوان نماد روشن بینى که جا به جا در دیوان آمده است. زوال قدرتهاى پیشین چون جم و فریدون و کسرى، براى حافظ یک سرچشمه عبرت است.
مسلماً سه گوینده بزرگ قبل از حافظ، یعنى فردوسى و مولوى و سعدى بیشتر از همه در حافظ مؤثر بوده اند.حالت ایران باستانى اش را از شاهنامه گرفته و تفکر روحانى و معنوى را از مولوى؛ از سعدى هم شیوه بیان را گرفته که در کارش بسیار مؤثر بوده است. از دیگران هم چیزهایى گرفته است.
استفاده حافظ از عطار در ظاهر روشن نیست، ولى هست، از سنایى هم مقدارى استفاده کرده است. حافظ گاهى از کسان دیگر هم بهره برده. چند نمونه نشان مى دهد که از خاقانى و عراقى هم چیزهایى گرفته است. حافظ بسیار تیزبین بود و همه کتابهایى را که در دسترس داشت، مى خواند و از هر کدام چیزهایى را در ذهن و حافظه نگه مى داشت.
شاید گاهى یادداشتهایى هم برمى داشت؛ بنابراین از افراد کوچک و بزرگ، تأثیرى در حافظ دیده مى شود. من گمان مى کنم که در میان همه اینها، بیش از همه نظر به سعدى داشت؛ ولى این به معناى تقلید یا اقتباس نیست.
حافظ بسیار کم تقلیدپذیر بود. البته کوشش به تقلید از او شده، ولى درست از کار درنیامده است. سعدى بیشتر از حافظ مورد تقلید قرار گرفته.
تقلید از حافظ مشکل تر است. با این حال، او در شاعران هندى سراى تأثیرگذار بوده است و دیگران هم کم و بیش به او گرایش داشتهاند. با این حال، کسى جرأت نکرد به تقلید صریح از حافظ بپردازد.
او خلاصۀ هر آنچه در شاعران دیگر بود، در خود گرد آورده است. اساساً ادبیات یعنى بیان خاص، ادبیات آموزه تازه اى ندارد. دیگران حرفها را زده اند و در تاریخ و حکمت و فلسفه و آثار دیگر جا گرفته است.
این دید تازه و بیان خاص است که یک نوشته عادى را تبدیل به ادبیات مىکند و در حد بالاى خود، حافظ و سعدى و مولوى را مى سازد. شاید بتوان گفت که هیچ یک از آنها حرف تازهاى نداشته اند، ولى بیان تازه داشته اند.
مشخصۀ بیانى حافظ «ترکیب» است که از آن نوعی موسیقى ساطع مى شود، آهنگ از آن بیرون مى آید. این موسیقى، کلام او را خوشنوا و تأثیرگذار مى کند؛ یعنى ذهن را به حرکت درمىآورد؛ برای مثال مى گوید:
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کاى نور چشم من، به جز از کشته ندروى
این حرف نصیحتى است بسیار معمولى، ولى بیان آن با آنچه دیگران مى گویند، فرق دارد. صدها نفر دیگر نیز همین حرف را زده و نصیحت کرده اند؛ ولى حرف را به این صورت ادا کردن، مستلزم هنر خاصى است.یک فلسفه بزرگ را که دیگران بسیار به آن پیچیدهاند، حافظ در یک بیت بیان مىکند:
ساقى، به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پر بلا کند
همۀ ماجراهاى دنیاى جدید را مى توان در همین یک بیت یافت، از نظریه مارکسیسم تا ادعاهاى سیاسى دیگر. آنچه خاص حافظ است، طرز اداى مطلب است.