فال حافظ تو در این لحظه:
عشق تو نهال حیرت آمد
وصل تو کمال حیرت آمد
بس غرقه حال وصل کآخر
هم بر سر حال حیرت آمد
تفسیر:
نگران شرایط موجود نباشید، شما انسان خلاق و باهوشی هستید کافیست خودتان را باور کنید! گاهی دچار افراط و تفریط در کارها می شوید که خوب نیست، همیشه جانب تعادل را نگاه داشته و در زندگی قناعت کنید. شاید لازم باشد کمی خواسته های خود را کمتر کنید.
نیتی در ذهن دارید که باعث درگیری ذهنی و سرگردانی شما شده، بهتر است از آن صرف نظر کنید زیرا تاکنون چیزی جز غم و ترس برای شما نداشته است.
فردی از نزدیکان به کمک شما نیاز دارد و منتظر شماست، به یاری اش بشتابید.
متن کامل غزل: اینجا
______________________________________
رازها و فال های بیشتر از حضرت حافظ:
فال حافظ : دو بیت + ارزش واقعی خود را بدانید
فال حافظ : دو بیت + درهای بسته به روی شما باز شده
فال حافظ : دو بیت + دل به تقدیر خداوند بسپارید (2 شهریور)
فال حافظ : دو بیت + نقاط ضعف خود را برطرف کنید
فال حافظ : دو بیت + منفی باف نباشید و اختیار خود را به کسی ندهید
فال حافظ : دو بیت + شکیبایی رمز مهم موفقیت است
فال حافظ : دو بیت + با توکل به خداوند و تلاش مضاعف جلو بروید
فال حافظ : دو بیت + از شکست های گذشته درس عبرت بگیرید
فال حافظ : دو بیت + هیچکس بی عیب و نقص نیست
فال حافظ : دو بیت + با یاد خدا باطن خود را جلا دهید
فال حافظ : دو بیت + با شرایط بد بسازید تا روزگار خوشی و کامیابی فرا برسد
فال حافظ : دو بیت + دوراندیش باشید
فال حافظ : دو بیت + فریب و ریاکاری عاقبت خوشی ندارد
بخشی از مقاله حافظ و ندای درون مردم درباره حافظ / دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن
پیر حافظ
سخن گفتن از پیر تازگى ندارد. گویندگان و شاعران دیگر هم اعتقاد به پیر داشته اند؛ مرادى بود که چه بسا زمانى را در خدمت او مىگ ذراندند، مثل خود مولانا که در خدمت برهان الدین ترمذى بود.
در «پیر»، میزان دانش و معلومات مطرح نبود، بلکه خلوص انسانى و نیرویى درونى مطرح بود. از این جهت به او سر مى سپردند. حافظ در خدمت پیر خاصى نبود، او پیر خود را «پیر مغان» ذکر مى کند. در اغلب مواردى که از پیر یاد کرده، پیر با کلمه «مغان» همراه است. پیر مغان قبل از حافظ هم مورد اشاره بود. در آثار عطار و سنایى به او بر مى خوریم، ولى حافظ دائماً آن را تکرار مى کند و سرسپردگى و اعتقادش را نسبت به او بیان مى دارد. این موضوع تازگى دارد. در واقع دو موضوع هست: یکى تکرار پیر مغان و دیگرى اعتقاد بىچون و چرا به او:
گر مرشد من پیر مغان شد، چه تفاوت؟
در هیچ سرى نیست که سرّى ز خدا نیست
بیتهاى دیگر نیز در همین مقوله است:
به مى سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بىخبر نبود ز راه و رسم منزلها
حافظ پیر مغان را نماینده خرد جهانى مى داند و ریشه او را به ایران باستان مى رساند. از نظر او پیر کسى است که راهگشاى زندگى و دانندۀ راز است؛ البته فردى تخیلى است. پیر مغان هیچوقت وجود نداشته، زاییده تخیل آرزومند انسانى است. «مغان» یعنى خردى که کهنسال است و به دورانهاى دوردست باستانى برمىگردد. اگر کلمه مغان نبود، پیر عادى تلقى مىشد؛ اما همراه با کلمه مغان، تجسم خرد گذشتگانى مىشود که در یک فرد جمع و متراکم شده است.
«رند» هم قبل از حافظ سابقه دارد، ولى حافظ پایگاه خاصى به او بخشیده است. رند حافظ کسى است در کنار پیر مغان، اما او خرد رایج را چندان قبول ندارد و جویندۀ خرد ناب است. رند همه چیز را دیده و آزموده و دیگر سرش کلاه نمىرود؛ زیر و بمهاى زندگى را مىشناسد و نوعى شکاکیت نسبت به همه چیز در اوست. از هیچ کس توقعى ندارد، زیرا انتظار ندارد. خلاصه آنکه به نوعى روشنبینى زیرکانه رسیده است. از این روست که کسی نسبت به او نظر همدلانه ندارد و غریبوار زندگى مىکند. به نظر او انسان در راهروشنبینى، باید تحمل محرومیت بکند. زبان حال رند حافظ را مىتوان در این بیت خلاصه کرد:
اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
این نوع اندیشهها، زاییده زمان است؛ نیز زاییده آموختههاى انسانى از تاریخ و تأمل در سرنوشت انسان. همه اینها فردى مثل حافظ را به این راه کشانده تا این نظرات را اتخاذ کند، زمان و محیط بسیار مهم است. «زمان» چیزهایى را براى انسان مطلوب و قابل قبول میکند یا نمیکند. آنگاه فرد در مقابل آنها واکنش نشان میدهد. معلوم است که انسان وقتى چیزى را مىبیند که نمىپسندد، یا آن را خلاف طبیعتش مىبیند، رد مىکند و کنار مىزند و در برابرش واکنش نشان مىدهد.
معنوى اندیش
حافظ به گونهاى است که چند نوع مىتوان از او تعبیر آورد. عدهاى او را مذهبى مىدانند، عدهاى عرفانى مىدانند؛ در مقابل عدهاى او را بىاعتقاد مىدانند و گروهى نیز او را خیامى و خوشگذران به حساب مىآورند. همه اینها استنباطهایى است که از شعر او مى توان بیرون کشید. حافظ البته عارف منش است، ولى عارف یکدستی نیست. مجموعه اى است تلفیقى و چندجانبه.
هیچ اندیشهاى را به تنهایى و به طور دربست نپذیرفته است، اندیشههاى گوناگون و گاه متعارض را مطابق طبع خود یافته. عرفان در زمان حافظ، اندیشه مسلطی بود و او چاشنىهایى بر آن مىافزاید. در عین حال، او انسانى معنوىاندیش است و تفکر مادى را رد مىکند. همجسمگرا و زیباپرست است و هم خیامى اندیش.
حافظ خودش را «درویش» خطاب مىکند، اما نه به معناى صوفیانه قضیه، بلکه به معناى بىنیاز و آسوده از تعینات دنیوى یا به معناىتهیدست. اندیشهها به سراغش مىآیند و مىروند. با هم جمع مىشوند و دوباره پراکنده مىگردند. لقب «لسانالغیب»ى حافظ سالها بعد به او داده شده است.
علتش روشن است؛ بازمىگردد به طرز گفتن او که عبارت است از موسیقى کلام و ابهام در کلمات، سایهروشنها و چندمعنایى بودن سخن، به اضافۀ آهنگ بسیار غنى که در شعر او وجود دارد، و نوع کلماتى که به کار مىبرد چون قدس، ملکوت، فرشته، آسمان و سایر الفاظى که لاهوتىمنش هستند.
اینها باعث شده است که پرشى در سخن او احساس شود، و کلام رو به عالم بالا داشته باشد. کلام دیگران در جاى خود ساکن است، مانند خواجو، سلمان ساوجى، عراقى و دیگران.
در آنها معناى ثابتى که مرادشان است، از عبارت گرفته مىشود؛ ولى وراى آن چیزى نیست. در مورد حافظ ترکیب کلام یک مجموعه جنبندگى ایجاد مىکند که رو به صعود دارد.
این چیزى است که احساس مىشود، ولى چندان قابل تشریحکردن نیست. این ویژگی فقط خاص حافظ است که لفظ و معنا و آهنگ را چنان با هم رایگان کند که حالت فرازمینى در آنها ایجاد شود. مولوى نیز در غزلیات، به سبک دیگرى همین حالت پرّان را پدید مىآورد.
لسان الغیب یعنى معنایى وراى معنا عرضه کردن. لسانالغیب بودن و «فال» به کار افتادن، هر دو با هم هستند؛ براى اینکه هر کسى مىتواند منویات درونى خود را در هر غزلى که از حافظ در برابرش است، بیابد.
گفتار حافظ معمولا نداى امید و ناامیدى است، وعده و وعید، اندوه و شادى، جدایى و وصال، و هر یک از اینها مىتواند به وضع روحى فالگیرنده جواب بدهد. لسانالغیب از جهتى یعنى «غیبگو» و هر غزل حافظ که مفاهیم گوناگونى را در بر دارد، بالاخره یکى از کلماتش مىتواند موافق حال فال گیرنده قرار بگیرد.
موسیقى و اندوه
حافظ و مولوى دو سبک متفاوت دارند. موسیقى حافظ موسیقى حسابشده است، مانند موسیقیدانی که از روى «نُت» آهنگ مىنوازد. موسیقى کلام مولانا پران و آزاد است و همین حالت طبیعى و نااندیشیده، آهنگ را پدید مى آورد.
منظور این است که حافظ ریاضىوار روى موسیقى شعرش کار کرده است، در حالى که مولانا خودجوش و سریع عمل مىکند، ما بیشتر با نوع موسیقى حافظ مأنوس هستیم، در حالى که موسیقى کلام مولوى تنها در حالت هیجانهاى روانى، ما را همراهى مىکند. آهنگهاى مولانا سریعتر از ضربانهاى درونى ماست.
اندوهى که در حافظ وجود دارد، اندوه تاریخ است: اندوه زمان، اندوه زندگى و اندوه مشکلات زندگى. مقالهاى نوشتهام با این عنوان که: «چراحافظ گریه مىکرد؟» حافظ چند جا از گریه خودش یاد کرده است.
او واقعاً مى نشست و گریه مى کرد. مى گوید: «گریه حافظ چه سنجد پیش استغناى دوست؟» این گریۀ تاریخ است و تراکم گرفتارىها و ناکامىهاى قوم ایرانى که جمع شده بود. گذشته از آن، حافظ مىخواست با گشایش زندگى کند، ولى در فقر به سر مىبرد و انواع سرخوردگىهایى که براى یک فرد حساس هست، شامل حال او مىشد: مشکلات خصوصى، خانوادگى، ناهموارى زمان، سبکمایگى و حمق مردم. چیزهاى کوچک و بزرگ، خاصه آنکه حافظ به طور کلى فرد خوشبینى نیست.خود را به «آهوى وحشى» تشبیه مى کند: دو تنها و دو سرگردان، دو بى کس!
درود وقت بخیر.خدا قوت و خسته نباشید خدمت مدیر محترم و دست اندرکاران ،تشکر بخاطر زحمات بی وقفه ای که در این زمینه دارید.
به نظر من فال و مطالب آن باید به گونهای باشد تا مخاطب به آن جذب شده و مخاطبان بیشتری بهش روی بیاورند.وقتی من نوعی به فال حافظ اعتقاد دارم و مطالب فال را خوانده و منتظری حداقل 2درصد از اتفاقات داخل فال رقم بخوره اما متاسفانه زمان از آن چه هست پیش تر میرود و هیچ اتفاقی رخ نمیدهد یا انگونه که فال گفته عمل کرده و نتیجه ای نمیگیری مطمئنا احساس میکنی مورد تمسخر واقع شده و اعتقادات و باورهایت زیر سوال رفته و از این رو خواهشمندم یا در اول صفحه به انجام نگرفتن یا گرفتن مطالب فال در قالب اتفاق در زندگی مطلبی نوشته شود تا مخاطب تکلیف خود دانسته .این نظر شخصی من هست.با این حال من کاملا راضی هستم چون من قسمت انگیزشی و مثبت را بیشتر آنالیز کرده و سعی میکنم مطلب مفیدی از درونش پیدا کنم.بدرود.خدا قوت