آیا کتاب آلدوس هاکسلی سرنوشت جهان را نشان میدهند؟
برخی از محققان معتقدند که شکاف نابرابری بین شمال و جنوب به دلیل جهانی شدن در حال کاهش است. تعدادی این موضع را مورد مناقشه قرار داده اند و اشاره میکنند که از زمان جهانی شدن، جنوب جهانی نسبت به شمال جهانی فقیرتر شده است.
آیا نابرابری در دیدگاهها میتواند منجر به بروز سناریوهایی شود که بسیاری از کشورها از آن نفرت دارند؟
“آلدوس هاکسلی” در سال ۱۹۳۱ میلادی در حالی که در فرانسه زندگی میکرد کتاب “دنیای قشنگ نو” را نوشت. آلدوس هاکسلی از محیط و شخصیتهای رمان علمی – تخیلی خود برای بیان نگرانیهای گسترده به ویژه ترس از دست دادن هویت فردی در دنیای پرشتاب آینده استفاده کرد.
سفر اولیه او به ایالات متحده به آن اثر شخصیت بیشتری بخشید. هاکسلی از فرهنگ جوانی، نشاط تجاری، بی بند و باری و طبیعت درون گرای بسیاری از آمریکاییها خشمگین بود. هاکسلی در نامهای به جورج اورول در مورد ۱۹۸۴ نوشته بود:” شک دارم که در واقعیت، سیاست چکمه در صورت بتواند به طور نامحدود پیشروی کند.
باور من این است که حکومیت اقلیت حاکم راههای آسانتر و کم هزینه تری را برای حکمرانی و ارضای میل به قدرت خود پیدا خواهد کرد و این روشها شبیه به آن روشهایی خواهند بود که من در دنیای قشنگ نو توصیف کرده ام”.
او در ادامه نوشته بود:” به نظرم تا نسل بعدی حاکمان جهان درمییابند که شرطی سازی کودک و هیپنوتیزم با استفاده از مواد مخدر ابزارهای حکمرانی به صرفه تری در مقایسه با زندانها و انجمنها هستند و میفهمند به جای شلاقزدن و وادارکردن مردم به فرمانبرداری اگر آنان را وادار کنند که به بردگی خود عشق بورزند میل به قدرت هم چنان میتواند به طور کامل ارضا شود.
به عبارتی من احساس میکنم که کابوس ۱۹۸۴ قرار است به کابوسهای جهانی تغییر یابد که شباهت بیشتری به آن چه من در “دنیای قشنگ نو” توصیف کرده ام دارد. این تغییر در نتیجه احساس نیاز روزافزون به بهره وری پدید میآید. در این حین ممکن است جنگ بیولوژیکی و اتمی بزرگی رخ دهد که در آن صورت همه ما کابوسهایی متفاوت و تقریبا غیرقابل تصور خواهیم داشت”.
اصطلاحات شمال و جنوب جهانی به جهات اصلی شمال و جنوب اشاره نمیکنند، زیرا بسیاری از کشورهای جنوب جهانی از نظر جغرافیایی در نیمکره شمالی قرار دارند. کشورهای توسعه یافته به عنوان کشورهای شمال جهانی در نظر گرفته میشوند در حالی که کشورهای در حال توسعه به عنوان کشورهای جهانی جنوب قلمداد شده اند.
اصطلاح شمال – جنوب که توسط سازمانهای دولتی و توسعهای استفاده میشود ابتدا بهعنوان جایگزینی بازتر برای “جهان سوم” معرفی شد. کشورهای جنوب جهانی به عنوان تازه صنعتی شده یا در حال صنعتی شدن توصیف شده اند و غالبا سوژه فعلی یا سابق استعمار هستند.
شمال جهانی به طور کلی با جهان غرب ارتباط دارد در حالی که جنوب جهانی تا حد زیادی با کشورهای در حال توسعه و جهان شرق مطابقت دارد. این دو گروه اغلب برحسب سطوح متفاوت ثروت، توسعه اقتصادی، نابرابری درآمد، دموکراسی و شاخصهای آزادی از جمله آزادی سیاسی و تعریف میشوند.
کشورهایی که عموما به عنوان بخشی از شمال جهانی دیده میشوند معمولاً کشورهای توسعه یافتهای هستند که محصولات تولیدی با فناوری پیشرفته را صادر میکنند. کشورهای جنوب جهانی عموما کشورهای در حال توسعه فقیرتری با دموکراسیهای جوانتر و شکنندهتر هستند که به شدت به صادرات مواد اولیه وابسته هستند و عمدتاً مبتنی بر کشاورزی میباشند.
برخی از محققان معتقدند که شکاف نابرابری بین شمال و جنوب به دلیل جهانی شدن در حال کاهش است. تعدادی این موضع را مورد مناقشه قرار داده اند و اشاره میکنند که از زمان جهانی شدن جنوب جهانی نسبت به شمال جهانی فقیرتر شده است.
نتیجه نظرسنجی اخیر نشان میدهند که سه چهارم آمریکاییها اکنون چین را به عنوان یک دشمن در بحبوحه حمله روسیه به اوکراین قلمداد میکنند و تقریبا همین تعداد نگران هستند که ایالات متحده را درگیر جنگ شود.
سال گذشته در این برهه زمانی ۶۵ درصد آمریکاییها چین را دشمن میدانستند. براساس نتیجه نظرسنجی بنیاد ریگان که در تاریخ یکم دسامبر منتشر شد اکنون این میزان به به ۷۵ درصد افزایش یافته است.
دیدگاههای ایالات متحده در مورد چین پیامدهایی برای تایوان دارد. مقامهای واشنگتن و قانونگذاران کنگره در مورد چندین جدول زمانی برای حمله احتمالی چین به جزیره مورد ادعای پکن بحث کرده اند.
تحلیلگران روز سرنوشت ساز حمله چین به تایوان را برای سالهای ۲۰۲۴، ۲۰۲۷، ۲۰۳۵ و ۲۰۴۹ پیش بینی کرده اند در حالی که بسیاری از کارشناسان میگویند حزب کمونیست چین هنوز به نتیجه قطعی در مورد موضع گیری در قبال تایوان نرسیده است.
از هر ده پاسخ دهنده هفت نفر به نظرسنجی موسسه ریگان گفتند که اقدامات روسیه در سال جاری الهام بخش دیگر کشورهای اقتدارگرا برای حمله به همسایگان خواهد بود و همین تعداد نیز نگران حمله چین به تایوان در سالهای پیش رو هستند.
پس از مرگ مائو بزرگان حزب کمونیست چین در اطراف دنگ شیائوپینگ متوجه شدند که حزب با بحران مشروعیت مواجه است. آنان اصلاحات بازار را ارائه کردند و کنترل حزب را بر جامعه کاهش دادند.
به همین ترتیب پس از کشتار تیان آنمن در سال ۱۹۸۹ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ دنگ و جانشینان اش به این باور رسیدند که فقدان پیشرفت اقتصادی زیربنا و علت هر دو رویداد بوده و اصلاحات گستردهای را انجام دادند که چین را به یک ابر قدرت اقتصادی در حال ظهور تبدیل کرد.
این اقتدارگرایی تطبیقی را میتوان تا حدی به نسلی از رهبران نسبت داد که جمهوری خلق چین را به عنوان پروژهای در حال پیشرفت میدیدند که میتوانست به طور مستمر بهبود یابد و نه بهعنوان یک نظام سیاسی ثابت که باید به هر قیمتی حفظ میشد.
رهبرانی مانند دنگ به تاسیس کشور جدید در سال ۱۹۴۹ کمک کرده بودند، اما آنان میدانستند که آن کشور مستعد بحرانهای بزرگی است که نیاز به اصلاح دارد. پس از سالهای زمامداری مائو آنان همچنین متوجه شدند که حکومت شان متزلزل است.
با این وجود، کنار گذاشتن کنترل سیاسی گزینهای خارج از دستور کار بود، اما امکان بحث در اکثر موارد دیگر وجود داشت. در دهههای گذشته اگر حوادث یا بلایایی در چین رخ میداد که بازتاب ضعیفی بر حزب نداشت رهبرانی مانند هو جین تائو رئیسجمهور سابق و ون جیابائو نخست وزیر سابق از مناطق مورد نظر بازدید میکردند تا نشان دهند که به مردم آسیب دیده اهمیت میدهند و تقریبا از همان کتاب بازی همتایان غربی خود استفاده میکردند. اکنون شی به سراسر چین سفر میکند. او بیشتر از جوامع محلی بازدید به عمل میآورد تا آنان را به پیروی از دکترین حزب و دولت تشویق کند.
این تفاوت بین نگرش دنگ شیائوپینگ و شی جین پینگ نسبت به مردم چین یکی از دیدگاه امپراتوری و دیگری در کنار هم بودن با مردم مضطرب تفاوت بزرگی ایجاد کرده است. پژوهشگران مستقل امیدوار هستند نسل جدید بتواند چینی را بدون دچار شدن به سرنوشت در نظر گرفته شده توسط آلدوس هاکسلی در جهان ببینند.